زمین - بیانی خودمانی از مکانی همگانی

زِمین

زمین

جمعه   -   هفته   اول   -   فروردین
۱۳۹۹/۰۱/۰۱ 

خدا، به نامش

سلام و درود، به نظرت قدرت دست کیست؟ اصلا قدرت در چیست؟ چطور می توان جلوی طبیعت را گرفت؟ چه چیزی از طبیعت قوی تر است؟ اگر قدرت به معنای توانایی انجام کار باشد پس یک نیرو تازه و نو چقدر تاثیر گذاری اش بیشتر می شود؟

مانند نوروز و سبز شدن زمین...

اسفند از قوم و خویش های زمستان است و همزمان دوست صمیمی بهار. با هردو رفت و آمد دارد و دل هردو را به دست آورده است. در این ماه حالا که هوا بهتر شده است؛ حیاط، من را به درون خود می کشد. با رنگ های سبز و تازه. انگار طبیعت من را آدمربایی می کند.

پیش نمایش:


. . . . .

در نگاه اولم به چیزی برخورد کردم، چیزی که کاملا مشخص است سرجایش نیست ولی چون شرایطش مهیا بوده است رشد کرده. این گیاه، این آجر و این دیوار سیمانی تناسبی با هم ندارند. یکی آن ها را به زور در کنار هم نگه داشته است.

مانند بعضی از آن عکس های دست جمعی و زوری که کودکان را با نیشگون و فشار درجا نگه می دارند تا در پس این ظلم، تصویری شاد و صمیمی ثبت شود.
( شاید هم کمی بیشتر از بعضی )

نـــــو زور:
. . . . .

اما این پرچم طبیعت است که برافراشته شده و با کمی گشت و گذار در حیاط می توان سربازان دیگرش را پیدا کرد. این ارتش سرزنده و شاداب قدرتش از ایمان به خورشید است و گرنه آنچنان زوری ندارند. صحت این کلام را می توان از چمنزن، قیچی یا تبر هم پرسید.

یک هشتم از پیروزی:
. . . . .
طی گشت زنی در آسمان این عکس هوایی را از نیرو های زمینی تازه نفس و کلاهخودی از گل به سر در باغچه تهیه کردم. همانطور که می بینید درحال پیشروی به سرزمین های موزاییکی هستند.

سایه درخت بالاسرم مثل سیاهرگ بر زمین نقش بسته است. نور گرما را می آورد و سایه گرمای از دست رفته را می برد.

ارتفاع را کاهش دادم و کمی پایین تر آمدم تا تصویر واضح تر شود.

یک چهارم از پیروزی:
. . . . .
مثل این که تعدادی تلفات هم داده اند. پا هایم را جمع کردم و نگاهم را به رنگ های پخش شده گیاهان دوختم. دلم برایشان سوخت، کاره من بود؟ ولی به نظر قدیمی می رسید.

اما گل های روی سر گیاهان بیش از این به چشمم امان ندادند و نگاهم را به سمت خودشان دزدیدند. دوباره ربودنی توسط طبیعت.

این بار کامل فرود آمدم و بیشتر نگاهشان کردم. نزدیک تر که شدم انگار یک شاخه گل واقعی بود با تمام جزئیاتش.

پنج میلیمتری:
. . . . .
زیبایی و شگفتی گل ها را در مقیاس بزرگ می توان تصور کرد ولی این چنین ظریف چطور ممکن است؟ بزرگترینشان اندازه یک عدس بود یا اگر بخواهم دقیق تر بگویم چیزی در حدود پنج میلیمتر.

جوان تر ها و کم سن و سال هایشان که هنوز غنچه مانده اند را هم اگر حساب نکنیم این گل تنها یکی از سرباز شده های آن جمع بود، آری تعدادشان زیاد است و امیدوارم به هدفشان برسند.

فکر می کنم این سبزی لشکر کافیست تا با یک گل بهار نشود.

سربازان گل به سر:
. . . . .
کمی آن طرف تر و داخل همان باغچه آجری، خوشه ای از الماس روییده است. شاید هم زمرد باشند. هرچی که هستند مانند کریستال های سبز رنگ از خاک بیرون زده اند. با ظاهری شبیه به نبات های شیشه ای و شیرین که فقط زرد نبودند. حتی اگر دقت کنید می بینید که یک سنگ آبی را نیز از روی زمین همراه خود بالا آورده اند.

ارزش این جواهر نمی دانم چقدر است ولی باید زیاد باشد. من خیلی خوش بختم که چنین گوهری در باغچه مان سبز شده است.

خوشه زمرد:
. . . . .
و اما در باغچه بزرگ و اصلی مان چه خبر است...

درختان هنوز بیدار نشده اند ولی پایشان حسابی سبز شده است. انگار این کوچولو های دوستداشتنی پای درخت را قلقلک می دهند تا زودتر بیدار شود.

هرچند خودشان هم دست کمی از درخت ندارند و تنها بستگی دارد از چه جهتی نگاهشان کنیم. برای مثال ریشه در آسمان، ساقه سر جایش و شاخه ها بر زمین.

سر به هوای سر به زیر:
. . . . .
شاید نگاهم بین این منظره ها دور شود ولی هنوز فکرم جای آن گیاهان له شده است و سوالی که دائم از خودم می پرسم آیا من مقصر بودم یا نه...

گذشته را نمی توان تغییر داد و فقط می دانم باید حواسم را بیشتر جمع کنم و حتی اگر در آبادانی کمکی به زمین نتوانستم بکنم، کافیست با ویرانی جلویش را نگیرم.

نوروزتان فرخنده باد
پایان

چگونگی

زِمین

دریافت